با صدای فریادش از خواب بیدار شدم. از سر و صورتش عرق می ریخت و نفس نفس می زد. برایش آب آوردم. توی رختخواب نشست. کوزه کوچک سفالی را نزدیک دهانش بردم. کمی آب خورد و شروع کرد به گریه کردن. کمی که گریه کرد و آرام شد پرسیدم: چه …
ادامه پست »مرثیه ناتمام…
خیالتان راحت! حساب شمر را رسیدیم!! تیزر فرهنگی «مرثیه ناتمام» روایتی عجیب از در راه ماندن شمر… تهیه شده در مرکز هنری رسانه ای نهضت و باشگاه فیلم سوره
ادامه پست »